روزی لئو نیکلایویچ تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش باران کرد کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ..
محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئو تولستوی هستم .
تولستوی در جواب گفت :شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را نداد
منبع:مورچه خانوم