مکث نیوز MaxNews

دانلود آهنگ و فیلم و مطالب جالب و روز دنیا

مکث نیوز MaxNews

دانلود آهنگ و فیلم و مطالب جالب و روز دنیا

حکایت عبید زاکانی

شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟

گفت: دلالان را.

گفتند: چرا؟

گفت: از بهر آنکه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم،

ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.

*********************

شخصی تیری به مرغی انداخت، خطا کرد.

رفیقش گفت: (( احسنت)) .

تیرانداز برآشفت که مرا ریشخند می کنی؟

گفت: (( می گویم احسنت،اما به مرغ)).

برگرفته از: رساله ی دلگشای  عبید زاکانی

فقط برای چند لحظه خودتونو اونجا ببینید

چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک (المپیک معلولین)
 در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو100متر
 پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند.
همه این 9 نفر افرادی بودند
 که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.
آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند.
 بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند
 و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند
 بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید
 تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود
 ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد .
 این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد
 هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ،
 آنها ایستادند،
 سپس همه به عقب بازگشتند
 و به طرف او رفتند یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود،
خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده .
سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند
 و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.
 در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند
 و 10 دقیقه برای آنها کف زدند

راننده تاکسی یا قبرستان

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!"

کاستی ها

یک پیرزن چینی دوکوزۀ آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت ، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد.
یکی از این کوزه ها ترک داشت ، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همۀ آب را در خود نگه می داشت.
هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها ، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود ، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه می رسید ، کوزه نیمه پر بود.
دو سال تمام ، هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت ، نیمی از آبش را در راه از دست می داد.
البته کوزۀ سالم و بدون ترک خیلی به خودش می بالید. ولی بیچاره کوزۀ ترک دار از خودش خجالت می کشید . از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش در نظر گرفته بودند ، می توانست انجام دهد.
پس از دوسال سرانجام روزی کوزۀ ترک دار در کنار جویبار به زن گفت: من از خویشتن شرمسارم . زیرا این شکافی که در پهلوی من است ، سبب نشت آب می شود و زمانی که تو به خانه می رسی ، من نیمه پر هستم. پیر زن لبخندی زد وبه کوزۀ ترک دارگفت :
آیا تو به گل هائی که در این سوی راه، یعنی سوئی که تو هستی ، توجه کرده ای ؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است.
من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم ، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم  تو آنها را آب بدهی. دو سال تمام ، من از گل هائی که اینجا روئیده اند چیده ام  و خانه ام را با آنها آراسته ام.
اگر تو این ترک را نداشتی ، هرگز این گل ها و زیبائی آنها به خانۀ من راه نمی یافت هر یک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم ولی همین کاستی ها و عیب هاست که زندگی ما را دلپذیر و شیرین می سازد

مایکروسافت و جنرال موتورز

بیل گیتس: اگرفنّاوری جنرال موتـــورز با سرعتی همســــان فنّاوری کامپیوتر پیشرفت کرده بود، امروز اتومبیلهایی سوار میشدیم که:

 سرعتشان 22000 مایل بر ساعت بود!

مصرف بنزین آنها 4 لیتر درهر 1000 مایل بود!!

بهای آنها 25 دلار بود!!!
 
پاسخ جنرال موتورز

  درآنصورت:

1- بدون هیچ دلیلی ماشین شما در روز دوبار تصادف میکرد!

2- هردفعه که خطهای وســط خیابان را ازنو نقاشی میکردند شما باید یک ماشین جدید میخریدید!

3- گاه وبیگاه ماشین شما درخیابانها از حرکت باز میایستــــاد وشما چارهای جز استارت مجدد (Restart) نداشتید!

4- هربار که جنــــرال موتورز مدل جدیدی را به بازار عرضه میکرد خریداران ماشین باید راننــــدگی را از اول یاد میگرفتند چون هیچ یک از عملکردها و کنترلهای ماشین مانند مدل قبلی نبود!

  5- برای خاموشکردن ماشین باید دکمه استارت را میزدند!

6- جنرال موتورز خریداران ماشینهایش را مجبور به خرید نقشههای راههایی میکرد که ممکــــن بود اصلاً به درد راننـــدگان نخورد.

7- کیسه هـوا قبل از بازشدن در هنگام تصادف از شما میپرسید:

      Are You Sure?!

راز موفّقیت چیست

مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفّقیت چیست. سقراط به او گفت، "فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفّقیت را به تو بگویم." صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت..

سقراط از او خواست که به سوی رودخانه او را همراهی کند. جوان با او به راه افتاد. به لبهء رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانهء آنها رسید.

ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را خلاصی بخشد.

همین که به روی آب آمد، اوّل کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه فرو فرستاد. سقراط از او پرسید، "زیر آب که بودی، چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟" گفت، "هوا."

سقراط گفت، "هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ راز دیگر ندارد

داستان های پند آموز

 پند اول
.بوقلمونی،گاوی بدید و بگفت: در آرزوی پروازم اما چگونه ، ندانم
گاو پاسخ داد: گر ز تپاله من خوری قدرت بر بالهایت فتد و پرواز کنی
بوقلمون خورد و بر شاخی نشست
تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید
تیری بر آن نگون بخت بینداخت و هلاکش نمود
نتیجه اخلاقی
با خوردن هر گندی شاید به بالا رسی، لیک در بالا نمانی 
پند دوم
.گنجشکی از سرمای بسیار قدرت پرواز از کف بداد و در برف افتاد
.گاوی گذر همی کرد و تپاله بر وی انداخت
.گنجشک ز گرمای تپاله جان بگرفت و به آواز مشغول شد
.گربه ای آو ز بشنید، جست و گنجشک بدندان بگرفت و بخورد
نتیجه اخلاقی
. هر که گندی بر تو انداخت، حتماً دشمن نباشد
.هر که از گندی بدر آوردت، حتماً دوست نباشد
.گر خوشی، دهان ببند و آواز، بلند مخوان 
پند سوم
خرگوش از کلاغی بر سر شاخه پرسید
که آیا من نیز میتوانم چون تو نشسته ، کار نکنم؟
کلاغ پاسخ داد: چرا که نه
خرگوش بنشست بی حرکت
.روباهی از ره رسید و خرگوش بخورد
نتیجه اخلاقی
. لازمه ی نشستن و کار نکردن بالا نشستن است

نامه ای به خدا

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد

متوجه نامه‌ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای

 به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند...در نامه این طور

نوشته شده بود :

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی‌ام با حقوق نا چیز باز نشستگی

می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که 100دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که

تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از

دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم.

 هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من

هستی به من کمک کن ...

کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان

دادنتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری

روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...

همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال

بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این که نامه دیگری

از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا !

همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:

خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف

تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم.

من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ...

البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان بی شرف اداره پست آن را

...!!!برداشته اند